قرار گفتگوی ما در هتلی در منهتن در اولین روز بهار 2007 بود. کرک داگلاس 91 ساله که تیشرت خاکستری و شلوار مشکی بر تن دارد. به آرامی روی مبل جابجا میشود و به دلیل تداوم سکته سخت قلبی در سال 1995، مدتی طول میکشد تا بتواند معرفی اولیه را پاسخ دهد.
در آنجا گپ و گفتمان به اکران افتتاحیه جدال در اوکیکرال در سال 1959 در لندن می رسد که همراه برتلنکستر به ابراز احساسات تماشاگران پاسخ میگفتند، بعد رو به پنجره میکند و با حسرت ادامه میدهد: دلم برای برت لنکستر خیلی تنگ شده است.
لنکستر شاید یکی از نامهایی باشد که هر روز در ذهن داگلاس مرور میشود چون او به دورهای تعلق دارد که نامهایی چون جانوین، فرانک سیناترا، گریکوپر و هنریفوندا در سینماهای جهان شنیده میشدند.
اکنون همه آنها از بین ما رفتهاند اما داگلاس همچون یک قایق قدیمی، محکم و استوار از طوفان زندگی نجات یافته است و پس از گذشت این سالها و با حضور سوپراستارهایی چون تامکروز و برادپیت، کرکداگلاس کتابی تحت عنوان «باید مواجه شد» را نگاشته است.
این نهمین کتاب داگلاس از 3 اتوبیوگرافی، 3 رمان و دو کتاب کودکان است که سعی دارد نگاهی جدی و دقیق به دنیای هنر و سیاست داشته باشد. داگلاس در مورد این اثر میگوید: سعی کردم تا جایی که امکان دارد با خودم روراست باشم دوست داشتم وقتی نوههایم کتاب را میخوانند، چیزهای تازهای درباره من بدانند من از مایکل [داگلاس] و کاترین [زتاجونز] خواستم تا هر چه زودتر اتوبیوگرافیشان را بنویسند چرا که در خلال نگارش آن میتوانند به نقطه نظر تازهای در مورد خودشان برسند.
داگلاس در بخشی از این کتاب به سال 1922 اشاره میکند زمانی که در منطقه آمستردام در نیویورک زندگی میکرد. در آن زمان همه او را به نام اسیور دانیلوویچ «نام اصلی روسی داگلاس) میشناختند او در خیابان یک سیبزمینی پیدا میکند ولی در عوض اینکه آن را با مادر و 6 خواهرش تقسیم کند، همراه با دوستش آتشی روشن میکند و آن را در خیابان میخورند. او در مورد این بخش میگوید: تا وقتی که به دلیل فقر مدتها گرسنه مانده باشید، معنای فقر را نمیفهمید.
داگلاس برخلاف برخی از همکارانش که کارخانه رویاسازی آمریکا – هالیوود– را عاملی برای کسب هویتی تازه میدانستند، هرگز سعی نکرد تا از پیشینه اروپاییاش فاصله بگیرد و راهی مشابه جان وین، لورن باکال و تونی کرتیس را پیش نگرفت.
داگلاس در نهایت فقر به لطف بورسیه و اعانه موفق شد تا به مدرسه بازیگری و بعد برادوی راه یابد. شاید بهترین روایت برای توصیف تلاش او این جملات از فیلم قهرمان باشد که در نقش میجکلی (بوکسور جویای نام) میگوید: صدای جمعیت را میشنوی؟ برای اولین بار در زندگیم، مردم برای من هورا میکشند.
البته این تنها نقشی نبود که داگلاس آن را به خاطر دردسرطلبی و روحیه شورشیاش انتخاب کرده است. اکثر نقشهای او دوست نداشتنی و حتی در پارهای از موارد منفی بودند او برای خودپسندی غیرقابل تحملش در هالیوود به شهرت رسیده بود و درگیریهای متعددی با هنرپیشهها و کارگردانان داشت تا جایی که در سال 1964 در گفتوگویی گفت: به احتمال فراوان من دوست نداشتنیترین هنرپیشه در هالیوود هستم ولی من از این قضیه راضیام چون من همین هستم.
این خصوصیات در برخی شخصیتهای او چون ونگوگ در فیلم شهوت زندگی به اندازهای افراطی است که خود او این روزها نمیتواند آن را تماشا کند. داگلاس ادامه میدهد: زندگیام به قدری پر درد و رنج بود که مرا تحت تأثیر قرار داد و همسرم میگفت زمانی که از سر صحنه به منزل برمیگشتم، میتوانست صدای قدمهایم را که همچون ونگوگ محکم بر زمین میخورد، از پشت در بشنود.
داگلاس در پشت صحنه تهیهکننده و مدیر خود بود و الگویی برای صنعت سینمای فعلی به حساب میآمد اما در کنار آن، تصمیمات او در مقام تهیه کننده هرگز همسو با جریان اصلی سینما نبود او در مخالفت علنی با HVAC، والتون ترومبو فیلمنامهنویسی را که پس از جریان مککارتیسم در لیست سیاه قرار گرفته بود برای فیلم اسپارتاکوس برگزید.
این اقدامی خطرناک بود که سرانجام موفق شد تابوی لیست سیاه مککارتیسم را در هالیوود بشکند.
زندگی خصوصی داگلاس هم فراز و نشیبهای زیادی داشته است او 52 سال است که با همسر دومش آنبویدنس زندگی میکند ولی در اغلب بخشهای کتاب از بابت غیبتهای طولانیاش از منزل و عدم نظارت بر بچهها احساس گناه میکند.
او همچنین اشاره به مرگ کوچکترین فرزندش اریک دارد که در سال 2004 براثر مصرف بیش از حد موادمخدر درگذشت.
در فصل دیگری از کتاب داگلاس را در هتل همپشایر منهتن در سال 1950 میبینیم. داگلاس 34 ساله برای بازی در فیلم قهرمان نامزد دریافت اسکار شد. و همه استودیوها پیشنهادهای وسوسهکنندهای به او ارائه کردهاند. او به نشانه تحقق رویاها و رسیدن به قله موفقیت به هتل همپشایر آمده است.
او سری تکان میدهد و میگوید: در رویای چیزی بودن همیشه بهتر از تحقق آن است ولی باید همیشه در رویا بود.
داگلاس مدتها قبل از آنکه به عنوان سفیر صلح سازمان ملل انتخاب شود، سفرهایش به دور دنیا را با هدف کشف حقایق آغاز کرد و پای صحبت دانشجویان اروپای شرقی، سیاستمداران خاورمیانه و پناهندگان افغان نشست.
و البته خود او اذعان میکند که ستاره سینما بودن به مثابه جوازی برای برقراری تمامی این ارتباطها بود. من در یوگسلاوی بودم و میخواستم مارشال تیتو را ببینم. وقتی به سفارت انگلستان رفتم تا کار شخصی را انجام دهم، سفیر انگلستان گفت: فکر ملاقات با او را از سرت بیرون کن چون من 6 هفته است که منتظرم ولی پاسخی نگرفتهام اما صبح روز بعد تیتو هواپیمای شخصیاش را فرستاد تا مرا برای ملاقات به لوبیانا ببرد و آنجا مشخص شد که او به شدت عشق فیلم است.
وقتی برگشتم سفیر انگلستان گفت: تو چطور موفق شدی و من پاسخ دادم، آقای سفیر، شما تا به حال در چند تا فیلم بازی کردهاید؟
داگلاس در فصل دیگری از کتاب به خاطرهای از بولوار ویلشایر در لسآنجلس، در پاییز 1987 اشاره میکند، زمانی که نوجوانی او را صدا میزند و از او امضا میخواهد و میگوید: شما پدر مایکل داگلاس هستید!
عمر هنری داگلاس همچون تمامی هنرپیشگان با کهولت سن به آخر رسید و آخرین فیلم مطرح او مردی از رودخانه برفی در سال 1982 بود و پس از آن او به نقشهای فرعی در چند فیلم از جمله کمدی الماسها، افراد سرسخت (1986) بسنده کرد اما او اشاره میکند هرگز تمایلی به بازیگری پسرش مایکل نداشته است. او به کالج رفت و قرار بود وکیل شود همه ما از این مسئله خوشحال بودیم ولی ناگهان در سال اول تحصیل تصمیم گرفت در نمایشنامه همان طور که دوست داری بازی کند.
من بازی او را دیدم و به او گفتم که خیلی بد بازی کرد. تا لااقل بتوانم او را در کسوت وکالت ببینم ولی دو ماه بعد او به من خبر داد که قصد بازی در نمایشنامه دیگری را دارد و این بار من ناچار شدم حقیقت را به او بگویم. او فوقالعاده بود، حتی بهتر از من!
پس از اتفاقات گوناگون داگلاس به معنای تازهای از زندگی و مرگ رسیده است. او یکبار تقریباً غرق شد از یک سانحه سقوط هلیکوپتر نجات یافت و دو بار سکته قلبی داشته ولی در کتابش اعتراف میکند که اکنون در انتظار فصل نهایی زندگی، اوقاتش را در پشت کامپیوتر، بنیاد داگلاس و بازی با نوههایش سپری میکند.او پس از چند لحظه تأخیر میگوید: برای من ایستگاه بعدی مرگ است و من از مرگ در کتابم گفتهام چون مردم تمایلی به صحبت درباره آن ندارند، چون تنها نقطه مشترک زندگی همه ماست.
تایمز لندن، 14 آوریل